یک بغل حرف
 
رسول مرادی

یکی از همین روزهایی که گذشت عروسی برادرت بود با اینکه خیلی دلم میخواست اونجا کنارت باشم ولی نشد، دلم میخواست کنارت می بودم دستات توی دستام کنار هم می نشستیم و از عروسی لذت می بردیم،  (ش-ر) واای که چقدر دلم هوای چشای قشنگتو کرد، ای کاش الان کنارم می بودی و برام حرف میزدی تا باز اون ترنم صدای لطیف و زیبا توی گوشام بپیچه، ای کاش می بودیو می تونستم خیره بشم به چهرت و مدت ها به چشم های افسونگر تو نگاه میکردم، پری رویاهای من ای کاش می بودیو می تونستم سرمو بزارم روی پاهات و از وجود تو آرامش میگرفتم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:یک,بغل,حرف,دل,,,,, :: 1:41
R.M

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها